در باب طرح من کیستم؟
پارهای از روشنفکران و نخبگان فرهنگهای جنوب – و از جملۀ آنها روشنفکران ایرانی- پرسش از هویت خودشان را پررنگ کردهاند و به پیروی از آن پرسش، به جستاری دست زدهاند. پرسش از هویت به یک معنا، خاتمه دادن به بازیگری عالم و نشستن در مقام نظارهگری است. پرسش "من کیستم" با سؤالی که یک ریاضیدان، فیزیکدان و حتی فیسلوف در باب موضوعی از موضوعات مورد توجهش روا می دارد متفاوت است. گویی در پرسش "من کیستم؟" زندگی انسان از حرکت باز میایستد و آدمی همۀ وجودش را به چالش میکشد. به تعبیر داریوش شایگان این وضعیت موقعیت فریدی را برای آدمی ایجاد میکند تا دست به خلاقیت زند و اثری هنری یا ادبی بیافریند. به همین جهت است که به نظر وی رماننویسان مطرح جهان ما را هماکنون رماننویسان فرهنگهای پیرامونی تشکیل میدهند که بجد با پرسش "من کیستم؟" کلنجار میروند. نمیخواهم در اینجا در باب این نظر این متفکر مطرح ایرانی موضعی اتخاذ کنم اما می دانم این پرسش و دغدغه بسی مستعد آن است که به طرحهایی ختم شود که بیش و پیش از آنکه به طرحهای فکری منسجم شبیهاند به آرمانهایی میمانند که گرچه محترمند از دقت و صراحت فاصله دارند. لااقل تجربۀ روشنفکران فرهنگ و دیار خودم این نکته را نشان میدهد چه این طرح از شریعتی و بازرگان و سروش باشد و چه طرح آل احمد، فردی یا داوری. در جایی دیگر هم گفتهام که روشنفکران ایرانی برای جواب به پرسش "من کیستم؟ سه سطح و رویه را از یکدیگر جدا نکردهاند. این رویهها عبارتند از: آرمان، طرح و مسئله. بسیاری از نکاتی که نخبگان فرهنگ من در باب پرسش و طرح گفتهاند بیشتر به آرمان شبیه است و این آرمان اگر لازم باشد کافی نیست و اگر ارزشمند باشد دانشپرور نیست. خلاصه کنم من "من کیستم" را نه یک آرمان ونه یک مسئله هیچکدام نمیدانم. آن را تنها یک طرح می دانم که با تحدیدها، تعریفها و تخصیصهای زیادی قابلیت مطرح شدن به صورت مسئله را پیدا میکند. در باب این تقسیمبندیام؛ آرمان، طرح و مسئله بیش از این خواهم گفت