مشکله تخصص
تخصص در 10 سال اخیر همیشه یکی از دغدغههای فکری مهم من بوده است. در چند اثر و مقالههای نسبتاً زیادی که نگاشتهام این مشکل به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم عیان است. میگویم مستقیم چون عناوین پاره ای از آنها چون" روشنفکر ایرانی و مشکل تخصص" دقیقاً به این موضوع میپردازد. و میگویم غیرمستقیم چون اولاً بارها در جای جاری آثارم به تلویح به این نکته اشاره کردهام. ثانیاً خودم حوزههای معرفتی بسیاری را آزمودهام؛ از فلسفۀ ذهن و فلسفۀعلم گرفته تا فلسفۀ اخلاق و از تاریخ روشنفکری تا وضعیت روشنفکری در ایران و تا کارهای گوناگون روزنامهنگاری. هنوز پاسخ درستی برای این پرسش نیافتهام. از یکسو به هیچ عنوان نمیتوانم خودم را به حوزهای مقید کنم و از سوی دیگر کانتوار به اینکه "چه می توانم بدانم؟" معتقدم. پارهای اوقات تصور میکنم هویت پژوهشی و فکری من بسته به همین نداشتن هویت و موضوعی واحد است هرچند که در همۀ آنها تفکر فلسفی و تحلیل فلسفی موجود است. تقریباً از همه پژوهشگرانی که می شناسم و با آنها حشرو نشر داشتهایم شیوه مواجههشان را با این مسئله پرسیدهایم از دکتر شایگان و دکتر سروش گرفته تا استاد ملکیان و آشوری. برداشت من از جواب همۀ این افراد این بوده است که آنها هم نتوانستهاند به گونهای منطقی به این پرسش پاسخ دهند و مشغول آزمودن عرصههای گوناگونی هستند. متوجهم که آنها در مقام روش توانستهاند خود را مقید کنند یعنی معمولاً در پرداختن به مضامین متفاوت از روشی واحد و فرید استفاده میکنند اما فکر نکنم این حد برای رسیدن به موضعی منطقی در قبال آن مشکله فربه کافی باشد. اما یک نکته را میدانم جامعه و فرهنگ کنونی ایران به دلایل متفاوت آماده پرورش متفکرانی متخصص نیست. در باب علل این نقیصه – یا لااقل ویژگی- بیشتر خواهم نگاشت
0 Comments:
Post a Comment
<< Home