Monday, December 26, 2005

راسل و سه شور زندگی
راسل یکی از متفکران مورد علاقه من است. همانطور که چامسکی نیز. گفتگویی می خواندم که
جریده ای با هیلاری پاتنم صورت داده بود. از وی پرسیده بود متفکران مورد علاقه وی چه کسانی هستند. گفته بود نمی تواند در مورد زمانه پیش از کانت چیزی بگوید چون کلاً ما درمنظومه ای متفاوت از آنها زیست می کنیم اما از زمانه کانت بدین سو به پاره ای افراد اشاره کرده بود. من اما معتقدم باید بسی دوره کوتاه تر و محدودتری را در نظر گرفت و با توجه به این برهه کوتاه می توانم راسل را شاخصترین چهره ای بدانم که بر من تأثیر گذاشته است. به نظرم کسی تاکنون به این طراوت و زیبایی زندگی اش را توصیف نکرده است . بخوانیم

سه شور ساده اما بغایت نیرومند بر زندگانی من فرمان رانده اند. آرزوی عشق، پی جویی داشن ، دلسوزی توانفرسای درد و رنج انسانی. این شورها چونان بادهای سهمناک مرا در جریان سرکش خود، بر اقیانوس ژرف افسرده و سرگردان ساخته و تا آستانه ناامیدی برده اند
در پی عشق بوده ام نخست بدان رو که عشق نشئه می آورد . نشئه ای چنان شگرف که خواسته ام برای چند ساعت از این شادی، از بازمانده عمر بگذرم. باز در پی عشق بوده ام از آن رو که عشق تسکین دهنده تنهایی است. تنهایی هراس انگیزی که چون انسان بدان دلبستگی یابد چنان می نماید که از فراز لبه دنیا به این جهان سرد و بی جان و بی انتها می نگرد. سرانجام باز در پی عشق بوده ام زیرا که در پیوند عشق – یک مینیاتور عرفانی را که قدیسان و شاعران به تصویر درآورده اند دیده ام. این است آن چیزی که من در جستجویش بوده ام. هرچند ممکن است برای زندگانی انسان قابل حصول ننماید این چیزی است که سرانجام من یافته ام
با شوری همانند در پی دانش بوده ام. آرزو داشته ام که قلب انسانها را ادراک کنم. آرزومند بوده ام بدانم چرا ستارگان می درخشند و کوشیده ام به راز چگونگی توانهای فیثاغورثی پی برم و توانسته ام اندکی و نه بیش از آن دریابم. عشق و دانش تا آنجا که امکان پذیر بود مرا به سوی آسمانها بالا بردند اما همیشه شفقت و دلسوزی مرا به زمین بازگردانده است. پژواک فریادهای درد و رنج در قلبم طنین انداز می شود. کودکان گرسنه قحطی زده، قربانیان شکنجه دیده ستمگران، پیران فرتوت که بار سنگینی بر دوش فرزندان خود هستند و سراسر دنیای تنهایی، فقر و درد زندگی، آرمانهای انسان را مسخره جلوه گر می سازد. آرزو می کنم که از بدیها بکاهم اما نمی توانم از این رو من هم رنج می برم. این زندگی من بوده است و من آن را شایسته زیستن یافته ام و چنانچه فرصت دیگری دست دهد باز هم چنان خواهم زیست

0 Comments:

Post a Comment

<< Home