مطلب زیر متن مکتوب سخنرانی من است که چندی پیش در یکی از دانشگاهها ایراد شد
زندگی فلسفی چگونه است؟
سخن گفتن از زندگی فلسفی به جهت تنوعی که در مفهوم فلسفه وجود دارد و همچنین تأثیری که عوامل گوناگون اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بر مشی افراد می گذارد کار آسانی نیست. ما با فرهنگها و جوامع گوناگونی روبرو هستیم که در هر جامعه مشی فلسفی به صورت خاص پی جویی می شود و از این جهت هر تلاشی را برای وحدت بخشی – هر چند نسبی – به این شیوه های گوناگون زندگی فیلسوفانه با مشکل و دشواری روبرو می کند. با این همه این مقال را می توان مقدمه ای در نظر گرفت که در صدد است به این موضوع دشوار متواضعانه نزدیک شود . آنچه در اینجا گفته می شود شاید ذیل موضوعی به نام روانشناسی فیلسوفان و فرافلسفه بگنجد. در ادبیات رسمی اما کمتر از عنوان روانشناسی فیلسوفان سخن به میان می آید و فرافلسفه و همچنین خود متون فسلفی متکفل پرداختن به موضوع زندگی فلسفی یا زندگی فیلسوفان هستند. در فرافلسفه خود موضوع فلسفه و مشی فیلسوفانه از منظری فراتر مورد توجه قرار می گیرند. این شاخه که هم اکنون در مغرب زمین مسائل زیادی را مطرح نموده متأسفانه در دیار ما چندان و چنان بحثی ملموس نیست و شاید ما واجد مقالاتی به تعداد انگشتان دست هم در این باره نیستیم
در این مقال سعی می شود در قالب چندین حکم سلبی و ایجابی پاره ای از ویژگیهای زندگی فیلسوفانه بسط یابند. این احکام بدین قرارند.
الف. زندگی فیلسوفانه یک نوع زندگی نیست؛
ب. زندگی فیلسوفانه نوعی زندگی طبیعی است؛
پ. طرح فیلسوفانه طرحی بلند مدت و طاقت فرسا است؛
ت. طرح فلسفی به جسارت و شهامت زیادی نیاز دارد؛
ث. طرح فلسفی از زمانه فاصله نمی گیرد و به مسائل گوناگون جوامع انسانی نظر دارد.
الف. همانطور که ذکر آن رفت اگر نگاهی به انواع و اقسام زندگیهایی که تحت عنوان زندگی فلسفی از آنها یاد می شود بیندازیم در می یابیم که با یک نوع عمل و زندگی فلسفی روبرو نیستیم. هنگامی که از زندگی فلسفی سخن می گوییم مدنظرمان نقش و فونکسیون فلاسفه در جامعه است. یعنی همانطور که نقشی را برای مهندسان و پزشکان مدنظر می گیریم فلاسفه را نیز از این دریچه مورد توجه قرار دهیم. حق آن است که فی المثل در مغرب زمین با انواع فونکسیونها برای فلسفه روبرو هستیم. هم فلاسفه را در جراید و رسانه ها می بینیم و هم آنها در دادگاهها و سیاست حضور دارند. هم آنها دانشگاهها را سامان می دهند و به کار تدریس می پردازند و هم کتاب می نویسند و نشریه منتشر می کنند. این آثار نیز البته نه تنها برای خواص هستند که پاره ای از آنها رو و نظر به افراد عادی جامعه دارند. به تعبیر دیگر اگر بخواهیم از زبان ویتگنشتاین سخن بگوییم از آن بابت که ما کاربردهای متفاوتی از فلسفه سراغ داریم سرجمع این کاربردها را می توان به عنوان تعریف فلسفه و زندگی فیلسوفانه در نظر گرفت. همین اندازه که در یک دید کلان به تمایز فلسفه قاره ای و تحلیلی اشاره می کنیم و افتراقات این دو فلسفه را مدنظر قرار می دهیم در می یابیم که با نقشهای فلسفی روبرو هستیم . طرفه آنکه حتی این تفسیم بندی هم در دل خود استثنائات زیادی را نشان می دهد. نظرغالب این است که اکثر فیلسوفان تحلیلی کار تحلیل زبان و توجیه احکام را انجام می دهند و اندیشه های آنها کمتر با سیاست و اجتماع پیوند حاصل می کند. اگر این دید را بپذیریم در باب رورتی و اسکروتون و راسل از یکسو و ریکور و گادامر از سوی دیگر چه می توانیم بگوییم که سه تن اولی هرچند جزو فلسفه تحلیلی محسوب می شوند بسی به مسائل اجتماعی و سیاسی عطف توجه نشان می دهند و از دیگر سو دو فیلسوف قاره ای چون ریکور و گادامر به گونه ای طرح فلسفی خود را پیش می برند گویی فیلسوف تحلیلی – به معنای رایج کلمه – هستند.
حتی اگر به انگیزه های روی آوردن به فلسفه هم عطف توجه نشان دهیم به انگیزه هایی بس متفاوت بر می خوریم که نمی توانند ذیل مفهومی خاص از فلسفه گردهم آیند. پاره ای افراد بر جستجوی یقین برای علت فلسفه ورزی خود اشاره می کنند ( راسل) و عده ای بر تلاش برای فهم معمای شناخت انسانی دست می گذارند ( پوپر) عده ای می خواهند خدا را بشناسند ( اینشتین ) و عده ای می خواهند راز را به مسئله تبدیل سازند( دنت) و در همه این موارد با طیفی از انتظارات و انگیزه های گوناگون روبرو می شویم که هیچ یک نمی تواند همه موارد را پوشش دهد.
با تکیه بر این نکته است که اولین حکم سلبی در باب فلسفه صادر می شود و آن حکم این است که ماهیت و هویت ثابتی را نمی توان برای فلسفه در نظر گرفت. شاید با تکیه بر این نکته بود که راسل به طنز برای تعریف فلسفه به آنچه در گروههای فلسفی تدریس می شوند اشاره می کرد.
ب. بسیاری از انواع زندگی ای را که ذیل عنوان زندگی فلسفی می گنجانیم می توانیم نوعی زندگی طبیعی در نظر بگیریم. طبیعی بودن بدین معنا است که ما در زندگی روزمره خودمان با مسائل فلسفی دست به گریبان هستیم. پاره ای از پژوهشگران به گونه ای از فلسفه سخن می گویند گویی این زندگی نوعی زندگی خاص است که عده ای در برج عاج خود بدان می پردازند. این امردر مورد بسیاری از شکلهای زندگی فیلسوفانه ای که به پاره ای از آنها در بند اول اشاره کردیم صادق نیست. آری پرداختن به بحثهای تخصصی در باب پاره ای از مفاهیم در ذهن و زبان افراد عادی و عامی جایی ندارد اما هنگامی که افراد عادی می خواهند آموزش ببینند از بحثهای فلسفی بی نیاز نیستند همانگونه که دیوئی و لیپمن بدان اشاره کرده اند. هنگامی که آنها به سیاست عطف توجه مبذول می دارند نمی توانند از فلسفه برکنار باشند. به تمایز چه کسی باید حکومت کند و چگونه باید حکومت کرد توجه کنید که تنها در دل فلسفه سیاسی مطرح شد. بسیاری از بحثهای حقوقی که مطرح می شوند بدون توجه به تمایزات فلسفی ره به جایی نمی برند. همانطور که پاره ای از از پژوهشگران نشان داده اند تمایز میان عمل گفتاری و عمل حین گفتاری بسی در علم حقوق کاربرد دارد که یک حقوقدان طبیعتاً باید از آن آگاهی داشته باشد. تمایزاتی میان داشتن و بودن و همچنین است و باید یا راز و مسئله که در زندگی عادی و عرفی ما بسیار کاربرد دارند بدون مدد گرفتن از کار و مشی فیلسوفانه مطرح نمی شوند و همه این موارد نشان می دهند که مشی فلسفی را نباید مشی ای غیرطبیعی قلمداد کرد که عده ای خاص می توانند و باید آن را پی جویی نمایند. گفته اند و چه نیکو گفته اند که فلسفه هر دوره ادبیات دوره بعد از آن است. یعنی پس از ظهور و بروز فلسفه در دوره ها و نسلهای بعد این فلسفه وارد ادبیات می شود. اگر بدانیم مشی ادبی مشی و کاری طبیعی و عادی است که همه افراد کم و بیش با آن ارتباط برقرار می کنند نمی توان مشی فلسفی را مشی ای غیرطبیعی قلمداد نمود.
پ. فلسفه هم مانند هر شاخه معرفتی دیگر هم واجد پرسش و مسئله است هم حامل طرح و هم شامل آرمان. پرسشها مسائلی ریز و تخصصی هستند که در قالب نظریه ها و در چارچوب مقالات و کتب پی جویی می شوند. فضای حاکم بر این آثار را طرح می نامند و انگیزه ها و اهدافی را که پشت این مسائل و طرحها موجودند آرمان. معمولاً برشمردن مسائل و طرحها و آرمانهای کانت برای مشخص کردن و تعریف نمودن هریک از این مفاهیم سودمند است. طرح فکری – فلسفی کانت در ذیل این سه پرسش که چه می توانم بدانم؟ چه می توانم انجام دهم؟ و به چه می توانم امیدوار باشم؟ دنبال می شود. آرمان فکری کانت هم پرسش انسان کیست؟ است و مسائل وی با بسط مفاهیمی چون مابعدالطبیعه، عقل، ایمان و اختیار و علیت پی گرفته می شوند. تردید نیست که هر طرح فکری چه در فیزیک و شیمی و زیست شناسی پی جویی شود چه در قالب روانشناسی و جامعه شناسی و تاریخ طرحی طولانی و سخت است که انسان اندیشه ورز باید سالیانی دراز را با آنها سروکار داشته باشد. طرح فکری فردی چون اینشتین دهها سال وقت این متفکر بزرگ را گرفته بود. از این دریچه شاید نتوان وضعیت منحصربفردی را برای فلسفه برشمرد. فلسفه همانطور که ذکر آن رفت از این دریچه تفاوتی با طرحها و پرسشها و همچنین آرمانهای فکری ندارد. اما از آن بابت که موضوع خود فلسفه بیش از شاخه های دیگر محل مناقشه است و همچنین گونه ای گستردگی در فلسفه موجود است که همه علوم و فنون دیگر را مدنظر قرار می دهد شاید بتوان طرح فلسفی را دشوارتر و طولانی تر از طرحهای دیگر مدنظر قرار داد هرچند در اینجا نیز نوع فلسفه ورزی و زندگی فلسفی بسی در کم و کیف دشواری آن موثر است. فلسفه به قولی عبارت است از پرسشهایی که نمی دانیم چگونه با آنها پاسخ دهیم. فلسفه وادی ای است که صحت و سقم و نتایج آن زمانی را لازم دارد که عیان شوند و علاوه بر آن میزان دانشی که انسان دارد به آنها مجهز شود برای کار فلسفی بسی باید زیاد باشد. کواین و پاتنم به همه دانشجویان فلسفه توصیه می کنند که فلسفه را در دوره های کارشناسی ارشد و دکترا مطالعه کنند و در دوره کارشناسی به یک علم دیگر بپردازند. از این لحاظ برای فیلسوف شدن حداقل دو تخصص نیاز است هرچند که به زعم پاره ای افراد شاخه ای را میان رشته ای تر از فلسفه نمی توان سراغ گرفت. کافی است نگاهی به شاخه فلسفه ذهن بیندازیم و شاخه هایی را که در آن دخیل هستند مرور کنیم تا دریابیم با معارفی چون منطق، زیست شناسی، زبان شناسی، رایانه، عصب شناسی ، پزشکی و روانشناسی روبرو هستیم و همه این شاخه ها یک نحله فلسفی تحت عنوان فلسفه ذهن را به وجود می آورند. بدین جهت شاید بتوان فلسفه را طرحی فکری که عظیم تر و دشوارتر از طرحهای فکری دیگر است به حساب آورد. با توجه به این نکات است که دوران پختگی زندگی فلسفی دهه های ششم و هفتم زندگی انسان است و این درست برخلاف دوره های شکوفایی یک ریاضیدان یا یک فیزیکدان است که دوره های چهارم یا پنجم را شامل می شود. با توجه به این نکات یعنی ندیدن نتایج سریع افکار و دیر ثمر دادن طرحی فلسفی، باور، ایمان وعشقی عظیم لازم است تا فردی پا به وادی دشوار زندگی فیلسوفانه بگذارد.
ت. بسیاری از فلاسفه، فلسفه را علم به مبادی و مبانی تعریف کرده اند. حق آن است که بسیاری از مضامینی که در فلسفه وجود دارند چنان و چندان پایه ای و بنیادین هستند که در هیچ معرفت دیگری قابل ردیابی نیستند. فی المثل در ریاضیات در باب عدد بسی سخن می رود اما اینکه ماهیت عدد چیست تنها در فلسفه ریاضی هویدا و پیدا می شود. یا در فیزیک جدید در باب دوگانگی موج و ماده و علیت و عدم قطعیت سخنان بسیاری رفته است اما تنها در فلسفه فیزیک است که ما می توانیم بحثهایی این چنینی را مطرح نماییم و مناقشات فراوانی که در این زمینه وجود دارند و فی المثل بحث اینشتین و بوهر این نکته را بخوبی نشان می دهند. عرصه های دیگر هم چنین هستند و کافی است نظری به مباحث موجود در فلسفه زیست شناسی، فلسفه سیاسی، فلسفه علوم اجتماعی، فلسفه اقتصاد، فلسفه رسانه، فلسفه تکنولوژی ، فلسفه ورزش ، فلسفه تاریخ و... بیفکنیم تا در یابیم جایی باقی می ماند که هیچ معرفتی نمی تواند بدان جا وارد شود و این مکان هم البته از مبنایی ترین و پایه ای ترین مباحث سخن می گوید. ارسطو آنجا که می گفت کمترین اختلاف در مبانی بیشترین اختلاف در نتایج را به همراه دارد می خواست به اهمیت این مبانی و بحث از آنها که در فلسفه می رود سخن بگوید. پرسشهایی که در باب مبانی مطرح می شوند البته گاهی مواقع تشویش زا و دلهره آور هم هستند. بسیاری از این پرسشها با هویت ما مربوط می شوند و هرچه که هویت ما را خدشه ساز کند البته اضطراب آور هم هست. با توجه به این نکته است که می توان تصریح کرد طرح فلسفی طرحی است که به شجاعت و جسارت زیادی نیاز دارد. جای تردید نیست که سخن معروف کانت که شجاعت اندیشیدن داشته باش در ذیل این مقدمات هم قابل توجیه است.
ث. زمانی راسل می گفت نه تنها فیلسوفان بر زمانه خود تأثیر می گذارند که از شرایط دوران خود تأثیر هم می پذیرند. این تعامل فلسفه و زندگی روزمره با توجه به جهان عجیبی که در آن زیست می کنیم و شبکه های ارتباطی بسیاری از مفاهیم زمانه ما حتی زمان و مکان را تغییر داده اند بیش از پیش خود را نشان می دهد. بدین جهت است که در حوزه ای از حوزه های زندگی انسانی نیست که فلسفه نقشی بر عهده نداشته باشد. اورگاتا گاست می گفت که ما زندگی نمی کنیم تا اندیشه کنیم ما اندیشه می کنیم تا زندگی بهتری داشته باشیم و این مشی هم اکنون در زندگی فیلسوفانه و عالم فلسفه کمرنگ نیست. کافی است نگاهی به مناقشات چند سال اخیر که پس از ماجرای 11 سپتامبر به وجود آمده اند بیفکنیم تا دریابیم فلسفه تا چه اندازه بحث در زمینه مبانی نظری تحولات کنونی را جدی گرفته است. از تأمل بر کثرت دینی و گفتگوی میان ادیان گرفته تا تامل بر رسانه و تکنولوژی به عنوان عمده ترین وسایل تغییر جهان ما و از حقوق و ورزش گرفته تا روابط انسانی و اخلاق حرفه ای همه حوزه هایی هستند که فلاسفه بجد در آنها به کار فکری – فلسفی مشغولند. بسیاری از این مضامین اما در ایران زمین بدرستی و بدقت مطرح نشده اند که این امر نیازمند سیاستگذاری کلان معرفتی و همچنین هم و غم اساتید و دانشجویان و گروههای فلسفی است که این محورها را موضوع تأمل فلسفی خود قرار دهند.
در پایان این مقال می توانیم از تلاشهای هانس کونگ یاد کنیم که بجد به بحث اخلاق جهانی علاقمند است و در صدد است از منظری فلسفی گونه ای از اخلاق مشترک جهانی را که مبتنی بر قاعده طلایی است ترویج کند. بر طبق این قاعده انسان نباید کاری را که برای خود نمی پسندد برای دیگری بخواهد. در این بستر بیش از دو ارزش وجود ندارند که یکی انصاف است و دیگر تواضع. تواضع یعنی اینکه به خود چنان بنگریم گویی دیگری است و انصاف یعنی اینکه به دیگری چنان نگاه کنیم گویی خود ماست.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home