مطلب ذیل در یکی از جراید به چاپ رسیده است
عدالت در یونان باستان
حسین کاجی
همانطور که عدۀ بسیاری از پژوهشگران و متفکران تصریح کرده اند با سقراط تفکر یونانی – و از جملۀ آن تفکر اخلاقی – تغییرات
مهمی را به خود میبیند. قبل از سقراط اخلاق یونانی بیشتر اخلاقی مدنی است که قوانین و قواعد شهروندی بدان مشروعیت اعطا میکنند. با سقراط و افلاطون اما ما شاهد متفکرانی هستیم که بر پایۀ معرفت و عقل در صدد ساختن نظامی اخلاقی هستند. از سوی دیگر اخلاق پساسقراطی اخلاقی فضیلتمحور نیز هست و آنها عدالت را نیز بر پایۀ فضیلت فهم می کنند. هنگامی که از "عدالت به مثابۀ فضیلت" سخن میگوییم عموماً به شخصیت و افراد نظر داریم. به معنای دیگر حتی اگر رابطهای میان عدالت قوا و شخصیت افراد با عدالت اجتماعی قایل باشیم در بادی امر عدالت به عنوان ویژگی شخصیت انسانی مدنظرمان است. گفتیم که رالز و پارهای دیگر از اندیشمندان عدالت را به عنوان اولین فضیلت نهادهای اجتماعی مدنظر میگیرند. بدین جهت است که معمولاً باید توضیح داد که هنگامی که از عدالت به عنوان فضیلت سخن می رود معنای فردی و شخصیتی آن مدنظر است و نه صفت و فضیلتی که ما به اجتماع اطلاق میکنیم
افلاطون در جمهور عدالت را به عنوان فضیلت برتر افراد (همچنین جوامع) قلمداد میکند. در این منظومه تقریباً هر موضوعی که ما به عنوان موضوعی اخلاقی قلمداد کنیم ذیل مفهوم عدالت قابل بررسی است. در جهان جدید عدالت تنها بخشی از اخلاق فردی را در برمیگیرد و ما اگر کسی دروغ بگوید یا به بچهها بیاعتنایی کند بدو لقب ناعادل نمیدهیم و القاب دیگری را بدین فرد اطلاق میکنیم. اما در نظام افلاطونی و کلاً نظام فکری یونان باستان عدالت تنها یک فضیلت محسوب نمیشود بلکه جمیع فضایل را در بر می گیرد و فردی چه دروغ بگوید و چه ترسو باشد و چه تعهدی را بشکند در همه این موارد بیعدالتی انجام داده و ناعادل است
افلاطون در جمهور عدالت را به عنوان فضیلت برتر افراد (همچنین جوامع) قلمداد میکند. در این منظومه تقریباً هر موضوعی که ما به عنوان موضوعی اخلاقی قلمداد کنیم ذیل مفهوم عدالت قابل بررسی است. در جهان جدید عدالت تنها بخشی از اخلاق فردی را در برمیگیرد و ما اگر کسی دروغ بگوید یا به بچهها بیاعتنایی کند بدو لقب ناعادل نمیدهیم و القاب دیگری را بدین فرد اطلاق میکنیم. اما در نظام افلاطونی و کلاً نظام فکری یونان باستان عدالت تنها یک فضیلت محسوب نمیشود بلکه جمیع فضایل را در بر می گیرد و فردی چه دروغ بگوید و چه ترسو باشد و چه تعهدی را بشکند در همه این موارد بیعدالتی انجام داده و ناعادل است
تکرار کنیم که هرچند ایدۀ عدالت اجتماعی که بر اساس قرارداد اجتماعی استوار است در جمهور افلاطون مورد توجه قرار میگیرد تصور جمهور از عدالت فردی کاملاً متمایز از عدالت اجتماعی است و افلاطون با فضیلت اخلاقی این عدالت را از عدالت اجتماعی جدا می کند. یقیناً افلاطون شباهتی میان عدالت فردی و عدالت موجود در جامعه میدید اما او میان این دو تمایز قایل میشد. به نظر وی دولت نوعی نهاد است و عدالت افراد با عدالت نهادی موجود در جامعه ماهیتاً متمایز هستند. علاوه بر این فرد عادل نفسش بامعرفت هدایت می شود و چنین فردی واجد عقلی است که احساسات و تأثرات وی را منطبق بر این معرفت هدایت میکند. این نفس هماهنگ است، فربه و زیبا و سالم است و عدالت فردی بجد بر چنین موقعیتی از نفس متکی است. از این جهت اعمال در صورتی عادلانه هستند که با این هماهنگی بیگانه نباشند و از آن نسب برند
چنین تصوری از عدالت فردی فضیلتمحور است چون عدالت را به موقعیت فردی گره می زند و با هنجارهای اجتماعی یا نتایج درست گره نمیزند. بر طبق دیدگاه افلاطون این امکان وجود ندارد که فردی دروغ بگوید، آدم کش باشد یا دزدی کند اما بتواند عادل باشد. یعنی پیش فرض اساسی این دیدگاه آن است که برای عادل بودن امتناع از انجام این اعمال ضروری است. در حالی که در جهان جدید عدالت فضیلتی در کنار دیگر فضایل است و نه فراتر از آنها. به نظر افلاطون فردی با نفس هماهنگ نه دروغ می گوید نه آدم می کشد و نه سرقت میکند
ارسطو هم فیلسوفی فضیلتمحور است اما تبیین و تقریر وی از عدالت با تبیین افلاطون متفاوت است. تقریر وی عدالت فردی را با مؤلفه هایی وضعیتی در نظر میگیرد. به نظر ارسطو موقعیتها و جوامع عادلانه هستند اگر افراد منافعی را متناسب با شایستگی هایشان در آن موقعیتها به دست آورند. آنها که شایستگی بیشتری دارند باید از جامعه بهرههای بیشتری ببرند و امکانات باید به گونهای توزیع شود که بهرۀ بیشتری به این افراد اعطا کنند. فردی که به دنبال بهره بردن بیشتر از حقی است که دارد به رذیلت حرص دچار است و فرد عادل کسی است که تلقی و بصیرت درستی از میزان استحقاق خود واجد است. از آنجا که ارسطو همۀ فضایل فردی را در منظومۀ هدف – وسیله و همچنین حد وسط میان دو افراط و تفریط میفهمد اگر حتی کمتر از استحقاق خودمان هم بخواهیم فردی فضیلتمند و بنابراین عادل نیستیم
با این همه همانگونه که ویلیام فرانکنا تصریح کرده این تقریر از عدالت به نظر دوری و یا بیمبنا است. چون اگر شایستگیهای فرد بر فضیلت وی متکیاند برای تعیین فضیلت فرد هم باید به شایستگیهای وی رجوع کنیم و بدین وسیله به دوری مهیب دچار میشویم
هم افلاطون و هم ارسطو عقلگرا هستند یعنی به دانش انسانی و دلایل اخلاقی اعتقاد دارند و آنچه در باب فضیلت عدالت می گویند بجد متأثر از دیدگاه عقلگرایانه آنهاست. آنچه بعد از این دو فیلسوف بزرگ در قرون وسطا ارائه شد بجد از دیدگاههای عقلگرایانه این دو متأثر است. در این میان فیلسوفان مسلمان نیز از این تلقی متأثر هستند هرچند که آموزه های آنها یک خاستگاه دیگر یعنی اخلاق اسلامی را نیز به همراه دارند
0 Comments:
Post a Comment
<< Home