این نوشتار اخیراً در یکی از جراید منتشر شده است
خاستگاههای تاریخی فلسفۀ تکنولوژی
حسین کاجی
حسین کاجی
خاستگاه فلسفههای مرتبۀ دوم چون فلسفۀ دین و فلسفۀ تاریخ به اندیشههای هگل بر میگردد هرچند آنچه متفکران تحلیلی از این عناوین میفهمیدند با آنچه هگل مدنظر داشت بسی متفاوت است. معروف است که برای اولین بار یکی از نوهگلیان به نام ارنست کاپ مفهوم فلسفۀ تکنیک یا فلسفۀ تکنولوژی را به کار برد . با این همه، چندین جریان به رشد فلسفۀ تکنولوژی کمک کردند که یکی جریان پراگماتیسم بود . تأکید بسیار جان دیوئی و دیگران بر مفاهیمی چون: آموزش، دموکراسی و هنر گویی فلسفه را به زندگی عادی نزدیک میکرد. او در باب صنعت و تکنولوژی نیز سخنانی ارائه کرده است. برای وی فلسفه فعالیتی فکری بود که معطوف به زندگی متعارف قلمداد میشد. پوزیتیویسم نیز با محدود کردن فلسفه به کارهای تحلیلی و زبانی و تأکید بر فلسفۀ علم در اینجا نقشی ایفا میکند. به تعبیر دیگر با فلسفۀ علم بسیاری از فلسفههای مرتبۀ دوم چون فلسفۀ تکنولوژی فرصت بروز پیدا کردند. اما پدیدارشناسی با تأکید بر اینکه فلسفه، علم پدیدار است و این جریان با هوسرل آغاز میشود و به هایدگر میرسد نقشی اساسی در بازتعریف نقش و کارکرد فلسفه ایفا میکند. در این رویکرد هر پدیداری میتواند موضوع فلسفه باشد و تکنولوژی نیز از جملۀ این پدیدارها است
ارتباط میان فلسفه و تکنولوژی از جهت تاریخی در چندین سطح قابل بررسی است. در دورۀ یونان باستان بسیاری از تکنولوژیها از دید هنر نگریسته میشدند. با این همه در این جهان تفکر نظری بر تفکر عملی و تفکر عملی بر تفکر تولیدی مرجح است. حتی افلاطون هنر را در ذیل تفکر نظری بررسی میکند چراکه در نظام فکری وی هنر تقلید از طبیعیت است هرچند نمیتواند مثل را نشان دهد و به
ارتباط میان فلسفه و تکنولوژی از جهت تاریخی در چندین سطح قابل بررسی است. در دورۀ یونان باستان بسیاری از تکنولوژیها از دید هنر نگریسته میشدند. با این همه در این جهان تفکر نظری بر تفکر عملی و تفکر عملی بر تفکر تولیدی مرجح است. حتی افلاطون هنر را در ذیل تفکر نظری بررسی میکند چراکه در نظام فکری وی هنر تقلید از طبیعیت است هرچند نمیتواند مثل را نشان دهد و به
تعبیر دیگر هنر نزد افلاطون معرفتی نازل است
در قرون وسطا انواع و اقسام هنرها بخصوص هنرهای دینی رواج داشتند و علاوه بر این امپراتوری روم بسیاری از دستاوردهای فنی و تکنولوژیک دیگر را به استخدام خود در میآورد اما فلسفه به تأمل در باب این دستاوردها نمیپردازد و الهیات و دین موضوعات اساسی فلسفه هستند. در اواخر این عصر شاهد هنرمندان و مخترعان زیادی هستیم که گاهی هر دو ویژگی هنر و اختراع را توأمان دارا هستند. گالیهای پیدا میشود که برای تلسکوپ عدسی میسازد و داوینچیای ظهور میکند که ابزارهایی برای جنگ و پرواز و دریانوردی اخترع میکند. گالیه حتی ابزارهایی برای محاسبه و اندازهگیری اختراع مینماید. بدین جهت است که او را نباید یک دانشمند نظری دانست بلکه وی یک دانشمند تکنیکی است. در این عصر است که ارتباط علم و تکنولوژی نزدیکتر میشود. بسیاری از قوانین علمی در این دوره به جهت مسائلی که در صنعت به وجود آمدند حادث میشوند. به طور مثال قوانین ترمودینامیک از مسائل ماشین بخار حادث شدند. فیلسوفان البته به این نسبتها توجه کردند اما بسیار دیر چون آنها معمولاً تکنولوژی را پدیدهای جنبی قلمداد میکردند. آنها تصور نمیکردند روزی برسد که تکنولوژی به عنوان موضوع جدی فلسفه وارد عمل شود. آنها حداکثر تکنولوژی را محصول و فرزند علم میدانستند و قواعد علمی را به تکنولوژی تعمیم میدادند
اگر بخواهیم نگاهی تاریخی به قضیه بیندازیم میتوانیم بگوییم که "تخنه"ای که افلاطون و ارسطو به کار میبرند با تکنولوژی تمایزاتی دارد. از جمله اینکه تخنه برای کار هنری هم اطلاق میشود. اگر اثری با دقت و ظرافت و زیبایی ساخته شود یونانی بدان تخنه میگوید. راهی طولانی پیموده میشود که این تفکر به تفکر راجر بیکن و فرانسیس بیکن میرسد. بخصوص با فرانسیس بیکن ما شاهد نگاهی دیگر به تکنولوژی هستیم و او تصرف در طبیعت و شکنجۀ طبیعت را برای اهداف انسانی مجاز اعلام میکند. او با شعارش "معرفت قدرت است" گونهای تمایز میان جهان خود و جهان یونانی را بیان مینماید. جالب اینجا است که هرچند دکارت پدر علم و جهان جدید است و پارهای از آموزههای وی باعث رشد تکنولوی شدهاند خود بدان اعتقادی ندارد. به نظر وی تکنولوژی از آنجا که نمیتواند کمال قیاس را فراچنگ آورد قابل اعتماد نیست. او نگران تقلید از طبیعت بود همچنانکه افلاطون نگران تقلید از حقیقت بود
بیشترین تأمل فلسفی در باب تکنولوژی را انقلاب صنعتی به وجود آورد. در این زمینه مارکس از تأثیرگذارترین افراد است. مارکس را باید مبدع فلسفۀ عمل دانست. اوست که نسبت به ارتباط نظر و عمل حساس بود و نظر را تابع عمل در نظر میگرفت. اما شاید مهمترین آموزۀ وی که میان فلسفه و تکنولوژی پل میزند این آموزه است که ابزارهای مادی تولید با تکنولوژیها شکل میگیرند. بدینگونه تکنولوژی وارد تأمل فلسفی میشود. او نقش این تکنولوژیها را در سه نظام فئودالی، سرمایهداری و کمونیستی به بررسی مینشیند. با این همه نزد مارکس تکنولوژی عاقبت جنبههایی از مضامین اجتماعی و سیاسی قلمداد میگردد
با دو جنگ جهانی معروف سدۀ بیستم و بخصوص جنگ جهانی دوم بود که تکنولوژی بجد به موضوعی فلسفی مبدل شد. سه تن در این زمینه پیشتاز هستند. یکی نیکلاس بردایف است و دو تن دیگر مارتین هایدگر و اورگاتا ای گاست. جان دیوئی هم همانطور که ذکر آن رفت به تکنولوژی به عنوان پدیدهای مهم نگریست اما جو غالب این زمان متأثر از تحولات دوران تلقی بدبینانه به تکنولوژی است. بردایف و گاست به تکنولوژی به عنوان منشای تهدید برای آموزش، فرهنگ، جامعه و سنت مینگریستند. تصورآنها این بود که تکنولوی بشر را تودهای میآفریند اما دیوئی نگاهی مثبت بدان داشت و تمایز میان آن و علم قایل نبود. او علم را حالتی از تفکر تکنولوژیک میدید. با وجود تأثیری که افکار این بزرگان در شکلدهی به فلسفۀ تکنولوژی داشتند بیتردید مهمترین متفکر در حوزۀ "فلسفۀ تکنولوژی " مارتین هایدگر فیلسوف معروف آلمانی قرن بیستم است که اندیشههای وی را در این زمینه در مقال بعد بسط میدهیم
<< Home