Thursday, May 10, 2007

مطلب ذیل در یکی از جراید به چاپ رسیده است


عدالت در یونان باستان
حسین کاجی

همانطور که عدۀ بسیاری از پژوهشگران و متفکران تصریح کرده اند با سقراط تفکر یونانی – و از جملۀ آن تفکر اخلاقی – تغییرات
مهمی را به خود می­بیند. قبل از سقراط اخلاق یونانی بیشتر اخلاقی مدنی است که قوانین و قواعد شهروندی بدان مشروعیت اعطا می­کنند. با سقراط و افلاطون اما ما شاهد متفکرانی هستیم که بر پایۀ معرفت و عقل در صدد ساختن نظامی اخلاقی هستند. از سوی دیگر اخلاق پساسقراطی اخلاقی فضیلت­محور نیز هست و آنها عدالت را نیز بر پایۀ فضیلت فهم می کنند. هنگامی که از "عدالت به مثابۀ فضیلت" سخن می­گوییم عموماً به شخصیت و افراد نظر داریم. به معنای دیگر حتی اگر رابطه­ای میان عدالت قوا و شخصیت افراد با عدالت اجتماعی قایل باشیم در بادی امر عدالت به عنوان ویژگی شخصیت انسانی مدنظرمان است. گفتیم که رالز و پاره­ای دیگر از اندیشمندان عدالت را به عنوان اولین فضیلت نهادهای اجتماعی مدنظر می­گیرند. بدین جهت است که معمولاً باید توضیح داد که هنگامی که از عدالت به عنوان فضیلت سخن می رود معنای فردی و شخصیتی آن مدنظر است و نه صفت و فضیلتی که ما به اجتماع اطلاق می­کنیم
افلاطون در جمهور عدالت را به عنوان فضیلت برتر افراد (همچنین جوامع) قلمداد می­کند. در این منظومه تقریباً هر موضوعی که ما به عنوان موضوعی اخلاقی قلمداد کنیم ذیل مفهوم عدالت قابل بررسی است. در جهان جدید عدالت تنها بخشی از اخلاق فردی را در برمی­گیرد و ما اگر کسی دروغ بگوید یا به بچه­ها بی­اعتنایی کند بدو لقب ناعادل نمی­دهیم و القاب دیگری را بدین فرد اطلاق می­کنیم. اما در نظام افلاطونی و کلاً نظام فکری یونان باستان عدالت تنها یک فضیلت محسوب نمی­شود بلکه جمیع فضایل را در بر می گیرد و فردی چه دروغ بگوید و چه ترسو باشد و چه تعهدی را بشکند در همه این موارد بی­عدالتی انجام داده و ناعادل است

تکرار کنیم که هرچند ایدۀ عدالت اجتماعی که بر اساس قرارداد اجتماعی استوار است در جمهور افلاطون مورد توجه قرار می­گیرد تصور جمهور از عدالت فردی کاملاً متمایز از عدالت اجتماعی است و افلاطون با فضیلت اخلاقی این عدالت را از عدالت اجتماعی جدا می کند. یقیناً افلاطون شباهتی میان عدالت فردی و عدالت موجود در جامعه می­دید اما او میان این دو تمایز قایل می­شد. به نظر وی دولت نوعی نهاد است و عدالت افراد با عدالت نهادی موجود در جامعه ماهیتاً متمایز هستند. علاوه بر این فرد عادل نفسش بامعرفت هدایت می شود و چنین فردی واجد عقلی است که احساسات و تأثرات وی را منطبق بر این معرفت هدایت می­کند. این نفس هماهنگ است، فربه و زیبا و سالم است و عدالت فردی بجد بر چنین موقعیتی از نفس متکی است. از این جهت اعمال در صورتی عادلانه هستند که با این هماهنگی بیگانه نباشند و از آن نسب برند

چنین تصوری از عدالت فردی فضیلت­محور است چون عدالت را به موقعیت فردی گره می زند و با هنجارهای اجتماعی یا نتایج درست گره نمی­زند. بر طبق دیدگاه افلاطون این امکان وجود ندارد که فردی دروغ بگوید، آدم کش باشد یا دزدی کند اما بتواند عادل باشد. یعنی پیش فرض اساسی این دیدگاه آن است که برای عادل بودن امتناع از انجام این اعمال ضروری است. در حالی که در جهان جدید عدالت فضیلتی در کنار دیگر فضایل است و نه فراتر از آنها. به نظر افلاطون فردی با نفس هماهنگ نه دروغ می گوید نه آدم می کشد و نه سرقت می­کند

ارسطو هم فیلسوفی فضیلت­محور است اما تبیین و تقریر وی از عدالت با تبیین افلاطون متفاوت است. تقریر وی عدالت فردی را با مؤلفه هایی وضعیتی در نظر می­گیرد. به نظر ارسطو موقعیتها و جوامع عادلانه هستند اگر افراد منافعی را متناسب با شایستگی هایشان در آن موقعیتها به دست آورند. آنها که شایستگی بیشتری دارند باید از جامعه بهره­های بیشتری ببرند و امکانات باید به گونه­ای توزیع شود که بهرۀ بیشتری به این افراد اعطا کنند. فردی که به دنبال بهره بردن بیشتر از حقی است که دارد به رذیلت حرص دچار است و فرد عادل کسی است که تلقی و بصیرت درستی از میزان استحقاق خود واجد است. از آنجا که ارسطو همۀ فضایل فردی را در منظومۀ هدف – وسیله و همچنین حد وسط میان دو افراط و تفریط می­فهمد اگر حتی کمتر از استحقاق خودمان هم بخواهیم فردی فضیلتمند و بنابراین عادل نیستیم

با این همه همانگونه که ویلیام فرانکنا تصریح کرده این تقریر از عدالت به نظر دوری و یا بی­مبنا است. چون اگر شایستگیهای فرد بر فضیلت وی متکی­اند برای تعیین فضیلت فرد هم باید به شایستگیهای وی رجوع کنیم و بدین وسیله به دوری مهیب دچار می­شویم

هم افلاطون و هم ارسطو عقل­گرا هستند یعنی به دانش انسانی و دلایل اخلاقی اعتقاد دارند و آنچه در باب فضیلت عدالت می گویند بجد متأثر از دیدگاه عقل­گرایانه آنهاست. آنچه بعد از این دو فیلسوف بزرگ در قرون وسطا ارائه شد بجد از دیدگاههای عقل­گرایانه این دو متأثر است. در این میان فیلسوفان مسلمان نیز از این تلقی متأثر هستند هرچند که آموزه های آنها یک خاستگاه دیگر یعنی اخلاق اسلامی را نیز به همراه دارند